دیدارش مجذوب نزول رحم الهی می دارد . به نام قطره ای بی رنگ پر از درد ، فرو فرستاده از نیام آسمان . به نام سردی شکوه ریزشی که با سلوک روبه سوی خاک سجده می کند . برای باران ، یگانه عشق خاک در کویر گرم تن این مجنون زمینی . برای باران ، صدای غرش رعد وقتی خشم را با گریستن بر سایه های گناه می شوید . برای هزاران بار قسم به یگانگی رَب و التماس بخشش آزار، که نگیرد شبنم ، روزی گلهای دلم را . برای یک دل پر از غوغای سیاهی ، ابری با ابرها ، پرواز درآسمان بی پرنده ، غروبِ روزِ سردی ، غمی را در دل پروراندیم ، امید آفتاب را گرچه گرمای تن یار بود، اما دیدگانم در تمنای آب بود آن دم . به یاد باران رویای هر دم من ، لحظه های با تو بودن . قلب پاکی در تپیدن ، نفس پاکی کشیدن ؛ به درونی مملو از تاریکیُ درد، به درونی مملواز سیاهیِ غم ، به درونی پر زِ عصیان و تباهی ، به حدود خط و مرز دل شکستن . این منم دلدار تو، در بی پناهی پشت این دیوار غصه ، این منم در یاد تو . سردی دستان من از مرگ نیست . از سردی قطره های بی رنگ نیست . از وجودی در قلب اندوه نشئت گرفته . سردی دستان من در دمی از عشق ، با جان کندن است . آن دورترها بلبلان آوازِ دیدار تو گفتند . مرا در خود کشاندند . با غضب های درونی ناله هایم را سرودم . اما باز با یاد تو بودم . در دل شبهای تارم با تو بودم . در دلم لرزان ه تردید خندیدم ، که شاید مرده باشم که اینجا،در خوابِ غروب جان خود گرفتار ندیدن های بی پایان تو باشم . پس با من باش . با من باش . (فقط به خاطر تو)
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |